اپیزود اول:
هنوز دانش آموز بودم. در مجله زن روز کار می کردم. خیابان شهید شاهچراغی. سوار اتوبوس توپخانه شدم. از مجله بر می گشتم. در شلوغی جمعیت دستم را به میله اتوبوس گرفتم که نیفتم. دختری با چادر مشکی هم میله را گرفته بود که نیفتد. دختر همینطور که کژ می شد و مژ می شد گفت: اسمت عرفانه؟ زن روز کار می کنی؟ می شناسمت!
گفتم: اسم شما چیه؟ گفت: مژگان ایلانلو،
دانشجوی تاریخم، برای رادیو می نویسم.
اپیزود دوم:
مژگان عاشق شده. تعریف می کند که وسط نماز مغرب و عشا سر سجاده داشته دعا و گریه می کرده و همان زمان خروس همسایه سه بار آواز می خوانَد. مژگان فکر می کند این یک نشانه است، نشانه رسیدن به
معشوقش.
اپیزود سوم:
مژگان یک گردنبند که نگین های قرمز شیشه ای دارد را با طلایی بسیار نازک، کف دستم می گذارد. می گوید: برای عقد کنان،مادر شوهرش بهش داده که مادر شهید است. یادم هست که گفت: پانزده هزار تومان شده
ایپزود چهارم:
مژگان گفت: دارم وسایلم را می فروشم، اگر چیزی می خواهی بیا. آن موقع آدرسش خیابان شهید پیچک بود. به نظرم آمد که پیچک چه اسم جالبی است برای یک شهید و از آن روز شهید پیچک، پیچید دور خاطراتم. من و مادرم رفتیم. یک تخت و یک چرخ خیاطی دستی و یک آسیاب برقی ازش خریدیم. مادرم هنوز روی همان تخت می خوابد.
ایپزود پنجم:
توی میدان هفت حوض، زیر طاقی مسجدالنبی، پاهای یک جنازه را گرفته ام. سرما از کفن رد می شود و به دستهایم می رسد. جنازه نیست مهتاب است، دختر خواهر مژگان (همان که به من می گفت چلچراغ می خواند و عاشق نوشته هایم است) رفته بود ایتالیا درس سینما بخواند. هم اتاقی اش یک دختر هندی بود. مهتاب را کشت بعد جنازه را گذاشت در چمدان و انداخت در آب. آب چمدان را به ونیز برد. چمدان به پایه های پل روبه روی یک کلیسا گیر کرد. مژگان تنهایی رفت ایتالیا جنازه را آورد.
ایپزود هزار و یکم:
مژگان بی روسری رفته تجریش کباب خورده. مژگان چهل روز است در انفرادی است. پای مژگان در زندان شکسته یک روز بعد بردندش بیمارستان طالقانی تا بالا گچ گرفتند. با آزادی موقتش موافقت نمی کنند. سر زندانی ها شپش گذاشته. یک توالت است و سیصد زن. همه عفونت روده گرفته اند. زندانی ها لباس گرم ندارند…
اتوبوس توپخانه، دختر چادری،دانشجوی تاریخ، شهید پیچک، چمدان جنازه، تجریش، کباب، انفرادی، پای شکسته، شپش، عفونت روده…
یکی لطفا من را از این اپیزودها نجات بدهد.
یکی لطفا ما را از این مستند سینمایی بیرون بیاورد.
فیلنامه را عوض کنید، این مردم دیگر طاقت ژانر وحشت ندارند.
✍️#عرفان_نظرآهاری
🪷@erfannazarahari
コメント