روز آخر پاییز است و وقت شمردن جوجهها. اینجا آخر همۀ فصلها جوجهها را میشمرند، از یک طرف بعضی آمار تورم فصلی بیرون میدهند و از طرف دیگر، موعد پرداخت «ارزش افزوده» است. دربارۀ خود اصل مالیات حرفی نمیزنم اما از آنجا که احتمالاً یک سری آمار رسمی هم منتشر میشود، اجازه بدهید کمی دربارهشان حرف بزنم.
*
وقتی قیمت کالایی در بازار بالا میرود، مسئولان فورا نطق میکنند که این قیمت واقعی نیست و قیمت واقعی فلان کالا فلان مقدر است! حالا که قیمت این مقدر است چی کار کنیم؟ بیاییم سر کوچۀ شما؟ نه، خیالتان راحت باشد، تصویب کردهایم که مرغ کیلویی فلان مقدر، سیبزمینی فلان، سیمان بهمان و ... . معروف است که یکی از راههای ایجاد قحطی، اعلام سقف قیمت است. دولت میگوید قیمت مصوب فلان قدر است. این خبر که در واکنش به قیمت بالای آن جنس در بازار اعلام شده باعث میشود عرضه کنندۀ کالا بگوید حالا که اینطور است، خب خودتان بیاورید و در نتیجه آن کالا کم و بعد تمام میشود.
*
اما سؤالی که پیش میآید این است که چرا در این اقتصاد دستوری اجناس تمام نمیشوند؟ چون همهمان میدانیم که قیمتها فقط اعلام میشوند اما رعایت نمیشوند، نهایتاً سه روز بعد قیمت بالاتر از قبل میرود. پس قیمت رسمی چه میشود؟ آن قیمت رسمی سر از فاکتورها درمیآورد. آخر فصلها، علاوه بر عزای پرداخت خود ارزش افزوده، مسئلۀ گرفتن فاکتور هم مطرح است. صادر کنندۀ فاکتور که نمیتواند در فاکتورهای رسمی قیمتی بالاتر از حرف دولت معظم بنویسد، خریدار هم که پول داده و فاکتور میخواهد تا دولت پول بیشتری از جیبش برندارد. نتیجه؟ فی ثابت میماند و وزن محصول بالا میرود. اگر من هزار کیسه سیمان خریدهام، فاکتور میشود هزاروسیصد کیسه تا قیمت نهایی جور دربیاید. به این ترتیب هم کالا به ملت رسیده، هم دولت به قیمت مصوبش. تازه میگوید ببینید چقدر هم زیاد تولید شده و از طرف دیگر، هر وقت که خواست میگوید فلان فروشنده بیخودی گران میفروشد! ارزان خریده و حالا گران میفروشد و ... .
*
ماریان توپی مینویسد: «بهعنوان کودکی که پشت پردۀ آهنین بزرگ شده است، قحطیهای همیشگی مواد غذایی اساسی را به یاد دارم. مثلاً قیمت گوشت را بهخاطر ملاحظات سیاسی بهصورت مصنوعی پایین نگه میداشتند. قیمتهای پایین این تصور را بهوجود میآوردند که این چیزها خریدنی هستند. معمولاً کمونیستها هنگام سفر به خارج، پز میدادند که کارگران امپراتوری شوروی نسبت به همتایان غربیشان گوشت بیشتری میخرند و تولید میکنند. در واقعیت، مغازهها معمولاً خالی بودند.»
Comments