top of page
Search
مسعود یوسف حصیرچین

برای محمد مرادی و دیگر کسانی که جان‌شان را وسط گذاشتند

همۀ دنبال کنندگان اینجا می‌دانند که چند سالی است پیگیر اخبار چین هستم و دوستان نزدیک‌تر هم در جریانند که بخشی از سال گذشته و امسال را مشغول ترجمۀ کتابی دربارۀ تبت بودم.


به محض دیدن ویدیوی محمد مرادی هم یاد تبتی‌هایی افتادم که در اعتراض به ستم حزب کمونیست چین دست به خودسوزی می‌زدند. در میان تبتی‌ها، خودسوزی، و به صورت کلی خودکشی، تابو بود. اگرچه بدن را چیز ناپایداری می‌دانند، در نظرشان خودکشی تقلب در چرخۀ طبیعی مرگ و تولد مجدد محسوب می‌شود. تازه، خشونت علیه میکروب‌های موجود در بدن خود فرد هم است.


از آغاز به قدرت رسیدن کمونیست‌ها در چین، تبتی‌ها روز به روز چیزهای بیشتری را از دست داده‌اند. آنها که زمانی احتمال می‌رفت کشور جدایی بشوند، مجبور شدند بپذیرند به شرط حفظ فرهنگ و سنت‌ها و خودمختاری‌شان، تلاشی برای جدایی از چین نکنند اما وقتی مائو اعلام کرد که برای به ثمر رسیدن انقلاب، باید «چهار کهن» را نابود کرد، بیش از دو سوم معابد کنفوسیوسی نابود شدند چه برسد به معابد بودایی. البته این همۀ ماجرا نبود، کمونیست‌های چینی که باور داشتند درک کارشناسان ساکن پکن‌شان از تبتی‌ها بیشتر است، تصمیم گرفتند در تبت به جای جو، که اتفاقاً در ارتفاعات بالا خوب به ثمر می‌رسد، گندم کاشته شود. نتیجه‌اش هم قحطی گسترده در تبت و مرگ بسیاری از تبتی‌ها بود.


خلاصه اینکه بودایی‌ها روز به روز بیشتر تحت ستم قرار گرفتند و رهبرشان، دالایی لاما، که احتمال ربایش یا قتلش وجود داشت، به هند رفت. به لطف پروژه‌های چینی‌ها، محیط زیست تبت هم در معرض خطر قرار گرفت و هم‌زمان، هان‌های چینی برای حکومت بر تبت راهی آنجا شدند. برخورد با فعالین فرهنگی تبتی روز به روز شدت گرفت و نهایتاً در 27 فوریۀ 2009، خبر آمد یک راهب خودش را آتش زده است. راهبی که همه او را «تاپِی» می‌نامیدند.

در سال 2011 خودسوزی دیگری اتفاق افتاد. فونت‌ساگ، مردی جوان و خندان که از نوجوانی وزنه‌برداری می‌کرد و از نمایش عضلاتش لذت می‌برد. او خیلی به بدنش افتخار می‌کرد – ویژگی که شاید با راهبی که می‌خواست تمام عمرش را به تجرد و زهد بگذراند سازگار نبود.


بعدها دوستش گفت فونت‌ساگ آن همه به بدنش توجه کرده بود تا وقتی آتش آن را در خود گرفت پیشکشِ سزاواری باشد. پس از اینکه بعضی از کسانی که اقدام به خودسوزی کرده بودند، جان سالم به در بردند، نفرات بعدی خودشان را با لحاف می‌پوشاندند و سپس آن را با سیم دور خودشان می‌بستند تا نشود آن را به راحتی باز و شعله‌هایشان را خاموش کرد.


نه تنها روی خودشان گازوئیل می‌ریختند، بلکه گازوئیل هم می‌خوردند تا از درون هم بسوزند. مصمم بودند که حتماً بمیرند. طی این مدت، بیش از 150 بودایی خودشان را آتش زده‌اند و بعضی هم پیش از مرگ یادداشت یا ویدیویی از خود به جا گذاشته‌اند و در آن ضمن اعتراض به حزب کمونیست چین، خواهان بازگشت دالایی لاما به تبت شده‌اند.


امیل دورکیم، جامعه‌شناس فرانسوی، در پژوهش کلاسیکش دربارۀ خودکشی در سال 1897 چهار نوع خودکشی را از هم تمییز می‌دهد: خودمحورانه، هنجار پریشانه (که در آن فرد از سردرگمی اخلاقی رنج می‌برد)، تقدیرباورانه (کسی که گزینۀ دیگری ندارد، مثلاً کسی که در زندان است یا از بیماری کشنده‌ای رنج می‌برد) و دگردوستانه (کسی که خودش را به سود جامعه به عنوان یک کل می‌کشد).


دورکیم نوشت: «عبارت خودکشی به تمام مرگ‌هایی اطلاق می‌شود که مستقیم یا غیرمستقیم برآمده از عمل مثبت یا منفی شخص قربانی است که می‌داند کارش باعث این نتیجه می‌شود.» نیویورکر توضیح قانع کننده‌ای را از دانشمندی نقل کرد: او نوشت «آتش وحشتناک‌ترین نوع مرگ است» پس «دیدن کسی که خودش را آتش می‌زند هم نشان تحمل‌ناپذیری است و هم، صادقانه بگویم، نشان برتری اخلاقی ... این کار جنون نیست. یک عمل عقلانی وحشتناک است.»


حالا در گوشۀ منتهی به معبد دالایی لاما در هند، بنر بزرگی آویزان است که روی آن و در بالای تصاویر کسانی که دست به خودسوزی زده‌اند چنین نوشته شده است: «فدای جان برای تبت».


از نظر من، نه محمد و نه راهبان بودایی کسی را به خشونت یا خودکشی دعوت نکردند. آنها صرفاً کاری را کردند که به نظرشان درست بود و باارزش‌ترین چیزی را که در اختیار داشتند برای رسیدن به هدفشان به کار بستند. لطفاً ماجرا را به چیز دیگری تقلیل ندهید و اگر کسی سزاوار سرزنش باشد، آنها نیستند. نام او در کنار دیگر کشته‌های راه آزادی جاوید خواهد ماند.


مسعود یوسف‌ حصیرچین

3 views0 comments

Recent Posts

See All

Comments


bottom of page