۱. از قبولی دانشگاه خوشحال بودم که یکی از دوستان برای تبریک زنگ زد و گفت: "راستی، بهاره هدایت همکلاسیته. خوش به حالت." با پررویی گفتم: "خوش به حال اون که با من همکلاسه"؛ با خودم گفتم تا میتونم باید ازش دوری کنم؛ من خودم شرم، ولی دیگه حوصله شر به پا کردن ندارم.
۲. باید پیشنیاز میگذروندم و روزی که رفتم سر کلاس، دیدم اگر به موقع بچهدار شده بودم، بچهام همسن همکلاسیهام بود. بعد از کلاس سعی کردم بچههای ارشد رو پیدا کنم. اکثرا سنشون پایین بود و بهاره رو نمیشناختن، من هم خودم رو زدم به کوچه علی چپ، ولی همسنی باعث شد که برخلاف خواسته اولیه، خیلی سریع با هم دوست شیم و شدیم یه گروه ۴ نفره که همهاش با هم بودیم: از چای بعد کلاس، املت یا عدسی صبحگاهی با نون اضافه (بهار نون خیلی دوست داره) و بحثهای داغ در love garden تا گشت و گذار توی کتابفروشیها.
۳. اول ترم جدید بود، از گروه ۴ نفرهمون فقط من و بهار بودیم. من و بهار به دلیل فاصله سنی، بابا و مامان اون دوتا بودیم و تازه برای اولین بار از بحث سیاسی بیخیال شدیم و از خودمون گفتیم: از زیستجهانمون. هرچند قبلش هم خیلی رفیق شده بودیم، ولی اون روز بیشتر همدیگه رو شناختیم و بعدش رفتیم کتابخونه که از حراست بهش زنگ زدن و رفت برای صحبت و دیگه نیومد و فقط من خبر داشتم که کجا رفته. هرچی رفتیم دنبالش، کمتر ازش خبری یافتیم و مطمئن شدم گرفتنش، به خاطر تجمعات بعد از سقوط هواپیما. چند روز بعد آزاد شد، ولی میدونستیم داستان ادامه خواهد داشت...
۴. کمی بعد کرونا شروع شد و کلاسها تعطیل، ولی ما با یکی از استادها قرار گذاشتیم که بیاد به ما درس بده. پنجشنبهها استاد میاومد خونه من، از صبح بهمون درس میداد تا عصر؛ بعدش خودمون مینشستیم به گپ و گفت و بحث. بحثهای داغ، سیاسی و پرچالش. بهترین آورده دوره تحصیل من همین جمع دوستانه بود...
۵. بهار فارغ از یک فعال سیاسی، یک انسان به تمام معناست، سرشار از مهر به دیگران، انساندوستی و سلامت نفس. پر شور و انرژی، اهل کتاب و یک آدم عمیق. مفهوم "ایران" ما دوتا رو به هم نزدیک کرد، اما تفاوت ما در مفهوم بعدی بود: من امنیت برام اهمیت ویژه داشته و اون آزادی. هیچ چیزی به اندازه آزادی برای بهار مهم نبوده و نیست، توی طبیعت هم دشت رو دوست داره، جایی که براش نماد آزادیه.
۶. حالا بهار دوباره تو زندانه، بار اول ۷ سال از بهترین روزهای عمرش رو توی زندان گذروند حالا هم باید ۴ سال و ۸ ماه دیگه توی زندون باشه، یعنی زمانی که موهامون سفیدتر از امروز خواهد بود، ولی من و باقی دوستانش "در انتظار بهار" خواهیم ماند.
علی آردم
Komentarze