رحیم قمیشی
خیابان خلوت و تنگ بود.
ماشین جلوییام رفت و دقیقا کنار ماشین دیگری ایستاد، شیشه سمت راستش را پایین داد و مشغول گفتگو با راننده ماشینی شد که پارک کرده بود.
حدس زدم آدرسی را میپرسد. صبر کردم تا حرکت کند.
خیلی طول کشید و نهایتا با بوق ماشین من حرکت کرد.
اما صحنهای که دیدم...
خانم میانسالی که پشت فرمان بود با ترس داشت روسریاش را روی سرش درست میکرد!
انگار به مغزم تیری شلیک کرده باشند.
او تذکر دریافت کرده بود!
خدای من.
تنها کاری که توانستم بکنم توقفی کوتاه بود برای دلداری دادن به آن خانم.
گفتم خانم به سر و صدای این بیسر و پاها گوش نکنید. کوتاه آمدن در برابر این متجاوزین به حقوق شما همکاری با آنهاست.
هنوز رنگ به رخسارش نبود.
میگفت حرفهای زشتی شنیده...
و من مثل برادرش آب شدم.
نمیتوانستم برای آن خانم توضیح بدهم.
تنها همینکه رسیدم خانه فریاد و درددلی را در وجودم جمع شده بود را نزد همسرم ابراز کردم.
به او گفتم خوب گوش کن؛
آن آهنپاره قفل فرمان که در ماشین ماست برای چنین مواقعی است.
گفتم اگر کسی خواست به حقوق تو تجاوز کند حق نداری بگویی من یک خانمم و نباید جواب بدهم!
گفتم باید تمرین چند فحش را هم بکنی!
اگر کسی یک توهین به تو کرد نباید ساکت باشی، وقتی با قفل فرمان درآمدی او حتماً فرار میکند، مردم میفهمند به حقوقت تجاوز شده.
یادت باشد ما بیشماریم...
پرسید اگر نیروی انتظامی یا بسیج سر برسد و حق را به او بدهد؟!
کمی سکوت کردم.
گفتم ببین، بزودی نیروی انتظامی در خدمت ما خواهد بود. نگاه بیجا به تو جرم است. تذکر در مورد روسری به تو جرم است. اصلا لباس شخصی بخواهد صدایت کند جرم است. هیزیگری جرم است. متلک جرم است. آنکه حرف زشت زد باید برود بیمارستان روانی بستری شود.
گفت فعلا که برعکس است.، زیبایی جرم است. افراد شپشو مورد احترامند. و ما مجبوریم تحمل کنیم...
دیگر به هم ریختم؛
نه! ما مجبور به تحمل نیستیم.
مگر زندانها چقدر جا دارند؟
مگر وقاحت چقدر میتواند ادامه یابد؟
مگر تا کی میشود از زندگی چشمپوشی کرد؟
نه عزیزم!
نه خانمی که ترسیدی و روسریات را بالا کشیدی...
آنها باید از ما بترسند.
آنها که نمیدانند چشمشان کجا باید باشد!
آنها که ظلم را حرام نمیدانند.
دزدی برایشان مهم نیست.
گرانی را بیاهمیت میدانند.
تجاوز به حریم دیگران برایشان عادی است!
آنها باید از ما بترسند عزیزم.
باید باور کنیم؛
ما بیشماریم
ما میخواهیم زندگی کنیم
ما میخواهیم خدای واقعی را بپرستیم
نه خدای زشتها را
نه خدای دزدها را
خدایی را که زیبایی را میپسندد
موسیقی را
محبت و عشق را
خدایی که در دل انسانهاست.
نه آن خدای جعلی و خشمگین را
بزودی ما مثل همۀ انسانهای سالم و بزرگ جهان زندگی خواهیم کرد.
زندگیای که از آن لذت ببریم...
و همه بیماران جنسی را درمان خواهیم کرد.
آنها که فکر میکنند نماینده خدا هستند...
@ghomeishi3
Comments