ما همه سوار یک قایقیم. قایقی که سوراخ است و روی تلاطم و طوفان کژ می شود و مژ می شود.
ناخدا نداریم. بادبان نداریم، پارو نداریم، لنگر نداریم، نقشه نداریم، نقشه خوان نداریم. سرگردانیم میان آب های نافرجام و امواج بی سرانجام.
با دستهایمان پارو می زنیم و با مشت هایمان آب قایق معوج را خالی می کنیم.
سهراب می گفت:
قایقی خواهم ساخت
خواهم انداخت به آب
دور خواهم شد از این خاک غریب
که در آن هیچ کسی نیست که در بیشه عشق
قهرمانان را بیدار کند
قایق از تور تهی
و دل از آرزوی مروارید
🛶
ما اما همه قهرمانانی بیداریم در بیشه عشق، ما نمی خواستیم که قایقی از نو بسازیم و از این خاک غریب دور شویم. ما نمی خواستیم که قایق از تور تهی باشد و دل از آرزوی مروارید.
ما می خواستیم قایق را مرمت کنیم و خاک را آشنا و دل را از آرزوی مروارید پر.
نشد، نگذاشتید.
🛶
این روزها حتی قایق کاغذی هم جرم است، کیف ها را می جورند و پستوی کلاس ها را مبادا کودکی قایقی ساخته باشد!
حالا هر قایقی ما را به یاد پسرکی می اندازد که قایقی داشت و رنگین کمانی.
ما مگر چه می خواستیم؟ ما مگر چه می خواهیم؟ آرزوی همان پسرک را…
قایق کوچکی که رنگین کمان، بادبانش باشد؛ و بادی که موافق زندگی و زیبایی و آزادی در آب و آسمان بوزد…
✍️#عرفان_نظرآهاری
🛶#برای_پسرکی_که_قایقی_داشت_و_رنگین_کمانی🌈💧🌈
🎥این ویدیو را سمانه قرائتی بر مبنای این متن ساخته
است
Σχόλια