این روایت اندوه پیشکشی است به فرهاد میثمی.
بیت ها همه از حنجره نظامی است، از پس نهصد سال فرهاد خوانی؛
و من عرفان نظرآهاری یکی از بیشمار شیرینان در خیلش.
ما همه شیرینیم اما فرهاد فقط اسم یکی از ماست، همان که تصمیم گرفته از کوه بالا برود و از میان سنگها و صخره ها راهی بکند با تیشه؛ و شیر برایمان بفرستد.
ما محتاج شیریم اما اینجا که ماییم تا آنجا که چوپانان هستند و گوسفندان و شیر دوشان، راه درازی است.
گَله دور است و ما محتاج شیریم
طلسمی کن که شیر آسان بگیریم
ز ما تا گوسفندان یک دو فرسنگ
بباید کَند جویی محکم از سنگ
که چوپانانم آنجا شیر دوشند
پرستارانم اینجا شیر نوشند
عشق شیر است، آزادی شیر است، شفقت و شور و شادمانی شیر است. ما اما شیر نداریم.
ما این پایین در دره های مخوف تعصب کنار چاه هایی خشک نشسته ایم، تشنه و هر جرعه آبی که می خوریم، تلخ است، این آب نیست آمیزه ای از خاک و خاکستر و گلِ و گوگرد است…
فایل صوتی کامل را در ادامه بشنوید:🎧
🎼با سپاس از استاد محمد نصرتی
✍️#عرفان_نظرآهاری
✌️@erfannazarahari
Comments