top of page
Search
رحیم قمیشی

چوبه‌های دار ما را هم، بر پا کنید

بدنم یخ کرده

انگشت‌هایم خشکیده از سرما

می‌گویند هوا سرد نیست!

اما من

کنار شوفاژ نشسته، لرزش دست و پایم نمی‌ایستد.

آخر چرا اعدام...


خوانده‌ام "محسن شکاری" جوان شاغل یک کافه در کرج را، به جرم ضرب و شتم یک بسیجی و شرکت در اعتراضات اعدام کرده‌اند.

او در اعتراضات حاضر بوده، شاید هم هیجانی شده، شاید هم خلافی کرده...

اما اعدام؟

لابد برای عبرت ما و دیگران!!

حکم خدا اینهمه بی‌رحمانه بوده و ما نمی‌دانستیم!


کسی را کشته بوده؟

انبار مهماتی برای تروریسم داشته؟

در روند دادرسی‌اش وکلای مستقل حضور داشته‌اند؟

اصلا طی دو ماه از وقوع جرم، چقدر امکان شهادت شاهدان و اثبات جرم وجود داشته.

چقدر فرصت داده شد تا از خانواده مضروب بسیجی تقاضای گذشت شود؟

آن بسیجی وقتی شنید کسی که به او ضربه‌‌ای زده قرار است اعدام شود سکته نکرد؟


بدنم یخ زده

نمی‌توانم باور کنم

یعنی نمی‌خواهم باور کنم!

مثل خیلی وقت‌های دیگر...

چوبه‌های داری که در کشورمان افراشته شده


ما چوبه دارمان را خیلی وقت است به دوش می‌کشیم...

همان وقت که فهمیدیم حاکمیت دینی، تنها یک حقه است، برای چپاول بیشتر.

و تصمیم گرفتیم بهای این آگاهی را بپردازیم.

ما با چوبه دارمان روزها راه می‌رویم

همان وقتی که خواستیم چشم و گوش بسته نمانیم!

و ما اماده‌ایم

برای چوبه‌های دار بیشتر

تا آن اندک تصوری که برخی‌مان داشتیم، حاکمان می‌توانند پدری دلسوز برای مردم شوند، را کاملا به دور بیندازیم...


ما طناب دارمان را می‌بوسیم!

که به ما فهماند

بی‌رحم‌ترین، بی‌عاطفه‌ترین و بی‌لیاقت‌ترین حکومت‌ها کدامند.


ما طناب دار را با خود می‌کشیم این‌سو و آن‌سو

از همان وقت که خواستیم در یک نظام دینی آزادی را تجربه کنیم!

خواستیم به نظامی که خود را نماینده خدا می‌داند بگوییم ظلم و دروغ ممنوع است.

از همان وقتی که باور کردیم قدرت در دست حاکمان نیست، در سلاح نیست، در حکم اعدام نیست.

قدرت در دست مردم است.

همان مردمی که وقتی اراده کنند هیچ چیز جلودارشان نیست...

نه‌ زندان، نه شکنجه، نه تهدید، نه اتهام افساد در زمین

و نه اعدام...


و آنها که ساکتند...

آیا فردا جوابی هم دارند؟!

در پیشگاه مردم

یا آن خدایی که می‌پرستند!

5 views0 comments

Recent Posts

See All

Comments


bottom of page